تو خواهی ماند و هراس بزرگ. ستون نگاه، و پيچك غم.
بيهوده مپای.
برخيز، كه وهم گلی، زمين را شب كرد.
راهی شو، كه گردش ماهی، شيار اندوهی در پی خود نهاد.
زنجره را بشنو: چه جهان غمناك است، و خدايی نيست، و خدايی هست، و خدايی...
بی گاه است، ببوی و برو، و چهره زيبايی در خواب دگر ببين.
سهراب سپهری